نفوذی های منافقین در بالاترین رده های اطلاعات و حاکمیت کشور پس از انقلاب
بررسی تحلیلی نفوذی های منافقین و خاطرات مسئولین در ادامه مطلب
«عباس زریباف»در«تسخیرلانه جاسوسی »بود،بعدرفت «اطلاعات سپاه تهران»در«فراربنی صدر»همراه رجوی بود
عباس زریباف(زریبافان) یکی از نیروهای اطلاعات سپاه بود که در آستانه فرار بنیصدر همراه با رجوی مورد شک و تردید قرار گرفت،اما تبرئه شد.
«عباس زریباف» متولد ۱۳۳۱ در اصفهان، دانشجوی مکانیک دانشگاه صنعتی شریف بود. او اولین بار در سال ۵۳ از طریق یکی از کادرهای اولیه مجاهدین خلق به نام «علیرضا الفت» با سازمان آشنا شد.
سایت مشرق(فروردین ۱۳۹۶) نوشت:«عباس» به سان یک جاسوس کهنه کار و آموزش دیده، با ظاهرسازی کامل توانست خیلی زود ارتقاء پیدا کند و مسوول «شنود تلفنی» ستاد تهران اطلاعات سپاه شود. او البته تنها نفوذی این چنینی منافقین در سازمان ها و نهادهای نظام نبود. «مسعود کشمیری»، «محمدرضا کلاهی»، «جواد قدیری»، «کاظم افجه ای» و «محمد فخارزاده»، «محمد حسین رنجبر» و «الماس» و.. همه با چنین کیفیتی به سازمان های انقلابی نفوذ کردند.
«سعید حجاریان» از موسسان واحد اطلاعات نخست وزیری و بعدها وزرات اطلاعات، در مصاحبهای درباره نفوذ منافقین در نهادهای اطلاعاتی و امنیتی کشور گفت: در ابتدای انقلاب، بچههای سازمان مجاهدین خلق در همه ارگانهای حساس حضور داشتند، در دادستانی بودند، در دستگاه قضایی تا حد دستیار قاضی بودند، در حزب جمهوری اسلامی هم حضور داشتند. مرکزیت سازمان از مقطعی به بعد به نیروهایش اعلام کرد که غیرعلنی کار کنند و هویت سازمانی خود را پنهان کنند. کلاهی، کشمیری، جواد قدیری، عباس زریباف و تعداد دیگری از افراد نظیر قاتل شهید قدوسی از نیروهای آنان بودند که بعداً مشخص شد در حزب، دادستانی، اطلاعات نخستوزیری و جاهای مختلف نفوذ کردند. کشمیری را آقای علی تهرانی(دامادرهبرانقلاب) به ما معرفی کرده بود البته ایشان هم شناختی از همکاری او با سازمان نداشت.
«سردار سرلشکر عزیز جعفری» فرمانده کنونی سپاه پاسداران، که خود جزو تسخیرکنندگان لانه جاسوسی بود، در کتاب خاطرات خود با نام «کالک های خاکی» (ص۱۱۹) زریباف را چنین معرفی می کند:
بدترین سرنوشت را در میان اشغالکنندگان سفارت آمریکا فردی به نام «عباس زریباف» داشت. زریباف که از ابتدای سال ۵۸ وارد سازمان مجاهدین خلق شده بود، وارد بخش اطلاعات شد و به نقل از سایت این گروهک تروریستی مأموریتهایی در جهت کشف اقدامات سپاه پاسداران انجام داد.
سردارجعفری می گوید:«زریباف» که از حاضرین در لانه بود بسیار به عوامل اطلاعات نخستوزیری مانند «تقی محمدی» و «خسرو تهرانی» نزدیک بود. او در سال ۶۰ به زندگی مخفی روی آورد و در سال ۶۱ از ایران خارج شد.
«ر. ز»، یک منبع امنیتی که در واحد اطلاعات با زریباف همکار بوده، می گوید:
همین امروز که دارم درباره عباس زریباف حرف می زنم، باورم نمی شود او چنین موجودی بود و چنین سرنوشتی پیدا کرد.
این منبع اطلاعاتی می گوید: اصلا در ذهنم نمی گنجید که عباس منافق باشد. او بسیار موجّه و شدیدا علیه منافقین فعال بود. البته ما این گونه می پنداشتیم. عباس طی مدتی که با ما کار می کرد، توانسته بود عناصر دیگری را هم نفوذ دهد که بعد از فرار او، آنها را دستگیر کردیم.
همین منبع در ادامه، ضربه ای که زریباف با نفوذ در قلب نهاد اطلاعاتی کشور در آن مقطع زده بود را چنینی شرح می دهد:
همه ما در حیرت و عصبانیت بودیم. درست چند دقیقه قبل از این که ما برسیم، منافقین خانه تیمی ای را که شناسایی کرده بودیم، تخلیه کرده و گریخته بودند. مانده بودیم که آنها از کجا به این سرعت از حرکت ما مطلع می شوند. اصلا در مخ مان نمی رفت که یکی از همکاران خودمان به آنها اطلاع می دهد. بعد از این که عباس فرار کرد، به خارج از کشور رفت و به منافقین پیوست، در بازجویی از دوستان او متوجه شدیم که عباس وقتی متوجه می شده که ما خانه تیمی ای را شناسایی کرده ایم، سریع با آنها تماس می گرفته و حرکت ما را اطلاع می داده که آنها هم سریع خانه را خالی می کردند.
«سردار محسن رضایی» اولین فرمانده اطلاعات سپاه در خاطرات خود در کتاب«راه» درباره نفوذ زریباف به ستاد تهران « ۱۵دقیقه قبل ازانفجارساختمان سپاه»می گوید:
«منافقین در تشکیلات ما یک فرد نفوذی به نام عباس زریباف داشتند» که ۱۵دقیقه قبل از اینکه به محل کار من حمله شود، به داخل اتاق آمد و پس از احوالپرسی در را بست و رفت. ربع ساعت بعد، به محل کار من در ساختمان ستاد مرکزی حمله شد. ما در قسمت شمالی ستاد جایی مستقر شده بودیم که دیوار دور ساختمانها با ساختمان ستاد کمتر از ده متر فاصله داشت. منافقین از دو کوچه بنبست منتهی به این دیوار با دو وانت و دو تیم عملیاتی مجموعاً نه نفر ـ با آر. پی. جی۷ محل اقامت من را از دو نقطه شمال به جنوب و ازسمت غرب به شرق هدف قرار دادند و درمجموع، ۵ گلوله RPG7 بهصورت ضربدری به اتاق من شلیک کردند،پس از همین حمله به ستاد اطلاعات بود که بچه های سپاه به زریباف مشکوک می شوند و کمی بعد او دستگیر می شود.(رضایی دراین حمله مجروح شد)
«جواد جمالی»، همکار دکتر رضایی در اطلاعات سپاه ماجرا را چنین توضیح می دهد:
«محمدجواد جمالی نوبندگانی »نایب رئیس کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی مجلس دهم درحضورقرمانده سابق سپاه می گوید:بچههای ضداطلاعات یا حفاظت اطلاعات سپاه به« عباس زریباف» بهخاطر «خانمش که از توابینِ منافقین بود» مشکوک شده و دو یا سه روز قبل از حمله قصد داشتند او را دستگیر کنند، ولی او خیلی سروصدا کرده و نزد شما(دکتر رضایی) برای شکایت آمده و گفته بود که این بچهها به من مشکوک هستند و میخواهند من را بگیرند. به این بهانه پیش شما آمده بود. حتی روز قبل از حمله بچههای حفاظت اطلاعات سپاه به عباس مشکوک شده بودند.
به هر صورت، با شکی که نسبت به زریباف به وجود می آید، او توسط اطلاعات سپاه بازداشت می شود، اما جالب این جاست که او آن قدر حرفه ای عمل می کند که هیچ ردّی از خود باقی نمی گذارد. در نتیجه، در جریان بازجویی ها، نیروهای اطلاعات نمی توانند روابط او را کشف کنند. مضاف بر این که، «چون بازداشت او بر اساس مدارک موثق نبود و او از همکاران واحد اطلاعات بود و روابط عاطفی و دوستی با بسیاری از نیروهای این واحد داشت، در نهایت به او مرخصی داده می شود» پیش از آن، همسر منافق او از طریق عوامل سازمان به مرز انتقال داده و به خارج از کشور برده می شود.
«محمد هاشم پوریزدان پرست» مسوول انتشارات دانشجویان مسلمان پیرو خط امام در سفارت تسخیر شده آمریکا بود، در حضور زریباف را چنین روایت کرد:
یکی از دانشجویان دانشگاه صنعتی شریف بنام «عباس زریباف» از کادرهای سازمان منافقین که در بلوک ما بود. او مسئولیت کنفرانس «نهضت های آزادیبخش» را که دانشجویان بر پا نمودند و رهبران و نمایندگان این نهضتها را در تهران دور هم گرد آوردند، به عهده گرفته بود و خدا می داند منافقین از طریق او چه اطّلاعاتی را از این نهضتها به دست آوردند و در اختیار آمریکا و اسرائیل گذاشتند و چه ضرباتی را از این طریق بر آنان وارد نمودند و این در حالی بود که نمایندگان نهضت ها در تهران در جلسات روی خود را می پوشاندند.
با پایان یافتن ماجرای تسخیر لانه جاسوسی در سال ۵۹، شماری از دانشجویان پیرو خط امام که عضو سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و سپاه پاسداران بودند، واحدی به نام اطلاعات سپاه را تشکیل دادند. عباس زریباف به واسطه حضور خود در لانه و مسوولیت مهمی که در آن جا داشت، توانست در میان این جمع نفوذ کند و عضو واحد اطلاعات موسوم به «ستاد تهران» شود، که مسوولیت اصلی آن برخورد با گروهک های ضدانقلاب و درراس آن ها، سازمان مجاهدین خلق(منافقین) بود!/مصاحبه با سایت شریف نیوز(۱۱ آبان ۸۵).
«حمیدداوود آبادی»می گوید:در اواخر تیرماه ۱۳۶۷، در پی فراخوان رهبری سازمان برای حضور همه اعضاء و نیروها از ایران و اروپا برای حضور در عملیات «فروغ جاودان»، عباس زریباف به همراه همسر و دو دخترش(زهرا و سمیه) از پاریس به پادگان اشرف آمد. سرانجام در روز چهارم این عملیات، زریباف و همسرش در پاتک جانانه نیروهای ایرانی(عملیات مرصاد) به هلاکت رسیدند،زهرا و سمیه، در سال ۱۳۷۰ به همراه شمار دیگری از فرزندان کشته شدگان منافقین در عملیات مرصاد از اشرف به آلمان منتقل شدند.
«محمد عطریانفر» از زریباف
ایسنا نوشت:محمد عطریانفر شاید یکی از بهترین شاهدان زنده زریباف باشد. او درباره زریباف میگوید: «عباس زریباف دوست صمیمی ما بود و نام مستعارش کمال بود» بعد از انقلاب درگیر تسخیر سفارت آمریکا شد و بعد به اطلاعات سپاه رفت. اتفاقات سال ۶۰ که پیش آمد، من یکسری به سپاه رفتم. عباس من را دید و وقتی داشتم میرفتم، گفت کوپن بنزین داری؟ گفتم بیا در ماشین تا برایت بیاورم. آمدم بیرون و چند تا کوپن به او دادم. کوچهای را که ماشین در آن پارک بود، روبهرویش یک ساختمان بود که به او گفتم عباس این ساختمان شما نیست؟ خیلی خطرناک است بهراحتی میشود اینجا را با آرپیجی زد و بعدها همین اتفاق افتاد و آنجا را به همین روش زدند و« محسن رضایی در آنجا زخمی شد» که بعدها به بچههای سپاه این را گفتم.
این نیروی اطلاعاتی نخست وزیری می گوید:«عباس زریباف» در اطلاعات« مسئول پرونده بنیصدر بود» و هر کجا که به دنبال بنیصدر میرفتیم، نیمساعت دیر میرسیدیم و گویا عباس بنیصدر را از حمله مطلع میکرد و فراری میشد.
«سرداررضاسیف اللهی» ازعباس زریباف
عطریانفر می گوید: یک شب «همسرِعباس زریباف» با نگرانی به ما زنگ زد که عباس را ربودهاند و کار مجاهدین خلق است.
من رفتم سپاه« رضا سیفاللهی» که رفیق قدیمی ما بود، آن وقت «جانشین محسن رضایی بود.»
گفتم رضا! همسرِ عباس تماس گرفت و نگران است.
«سیفاللهی»گفت: من هم نگرانم، عباس خیلی اطلاعات داشت و کمی صحبت کردیم.
عطریانفرمی گوید:هنگام خداحافظی،دمِ در، به او گفتم رضا! یک صحبتی میخواهم بکنم ناراحت نشو! به احتمال ۹۹ درصد« عباس» را خودتان گرفتهاید!، رنگش قرمز شد و گفت: از کجا میگویی؟ گفتم ما خودمان این کارهایم. گفت: بله دستگیرش کردیم ولی هیچکس نباید بداند. «البته خود رضا نیز با عباس رفیق بود» و آنجا توصیه کردم که همسرش مهمتر از خودش است و ما رفتیم و یک ماهی عباس بازداشت بود که با هدف کنترل آزاد شد و پیام دادند که دوباره برگرد و در این فاصله به من زنگ زد و درخواست داشت که احمد خمینی را ببیند و بگوید که چه اتفاقاتی افتاده است. گفتم: عباس کلهشقی نکن و اگر مسئلهای نداری دوباره برگرد! البته من دسترسی به احمد آقا داشتم ولی دست به سرش کردم و فردای آن روز عباس فرار کرد. احتمالا نیز به علت سرطان مرده است یا شاید خودشان او را کشتهاند. همسرش نیز بعدها از پاریس با یکی از اقوامش تماس گرفت دخترش را به ایران فرستاد و در همینجا بزرگ شد.
« رضا سیفاللهی»درسالهای ۱۳۷۱ – ۱۳۷۵ فرمانده نیروی انتظامی کشوربود وبعد معاون دبیر شورای عالی امنیت ملی شد.
« فیضالله عربسرخی» از زریباف
«فیضالله عربسرخی» هم در گفتوگویی به تاریخ ۱۰ شهریور ۱۳۹۹ با شرق ، در این باره گفته بود: عباس زریباف یکی از نیروهای اطلاعات سپاه بود که در آستانه فرار بنیصدر همراه با رجوی مورد شک و تردید قرار گرفت و بازجویی شد ولی در بازجوییها به جمعبندی نرسیدند که او را نگه دارند لذا آزادش کردند و او هم متواری شد. اسم مستعار او کمال بود و همان روزها بنیصدر مخفی و سپس پناهگاهش شناسایی شده بود. رجوی بعد از فرار در پاریس اعلام کرد که برادر ک موضوع را به ما اطلاع داد و ما بنیصدر را جابهجا کردیم.
«سردارمحمدعلی جعفری »از زریباف
«سرلشکر محمدعلی جعفری» که ازفاتحان لانه جاسوسی امریکا بود ، در کتاب «کالکهای خاکی» درباره زریباف مینویسد: بدترین سرنوشت را در میان اشغالکنندگان سفارت آمریکا فردی به نام عباس زریباف داشت. زریباف که از ابتدای سال ۵۸ وارد سازمان مجاهدین خلق (منافقین) شده بود، وارد بخش اطلاعات شد و به نقل از سایت این گروهک تروریستی مأموریتهایی در جهت کشف اقدامات سپاه پاسداران انجام داد. زریباف که از حاضرین در لانه بود، بسیار به عوامل اطلاعات نخستوزیری نزدیک بود. او در سال ۶۰ به زندگی مخفی روی آورد و در سال ۶۱ از ایران خارج شد. معزی در غربت و با کمک به دشمنان ملت سالها پس از این واقعه از دنیا رفت و رجوی و بنیصدر نیز دیگر آسمان و زمین ایران را ندیدند. گویی که آن آخرین پرواز بود.
خبرگزاری آنا(مرداد ۱۳۹۹):نوشت:نفوذی های رده بالای سازمان مجاهدین خلق
۱- محمدرضا کلاهی
محمدرضا کلاهی، متولد ۱۳۳۸ و یکی از اعضای سازمان منافقین بود که در عملیات تروریستی هفتم تیر ۱۳۶۰ در ساختمان حزب جمهوری اسلامی دست داشت؛ عملیاتی که در آن آیتالله بهشتی و ۷۲ نفر دیگر که از نمایندگان مجلس، وزرا و اعضای این حزب، به شهادت رسیدند.
او که تحت عنوان تکنسین برق وارد حزب جمهوری اسلامی ایران شد، توانست اعتماد اعضای حزب را جلب کند. کلاهی چند روز قبل از انجام عملیات تروریستی در دفتر حزب جمهوری اسلامی با کیفی وارد ساختمان حزب شد که با سایر کیفهایی که در روزهای قبل به همراه داشت، متفاوت بود. او این کیف را که حاوی مواد منفجره بود، در اتاق جلسات اعضای جاسازی کرد و سپس در این عملیات آیتالله بهشتی و ۷۲ نفر از اعضای حزب به شهادت رسیدند.
۲- مسعود کشمیری
(سمت راست)کشمیری+کلاهی
«مسعود کشمیری» متولد ۱۳۲۹ است. او از اعضای مهم و تأثیرگذار در سازمان مجاهدین خلق به شمار میرفت که به عنوان عامل نفوذی و عامل اصلی انفجار در دفتر نخستوزیری جمهوری اسلامی ایران در ۸ شهریور ۱۳۶۰ مشهور است.
مداخله و جلوگیری از به جریان افتادن و محاکمه عاملان کشتار ۱۷ شهریور ۱۳۵۷ ، فراری دادن سرهنگ احسان بنیعامری، رهبر عملیات کودتای نوژه»،عامل اصلی انفجار در دفتر نخستوزیری جمهوری اسلامی ایران در هشتم شهریور و تلاش برای منفجر کردن بمب در منزل امام خمینی در جماران ازجمله حوادث و اتفاقاتی هستند که توسط مسعود کشمیری انجام شدهاند.
انفجاردفتر نخستوزیری ۸ تیر ۱۳۶۰
۳- کاظم افجهای
«محمدکاظم افجه هزاری»، ملقب به کاظم افجهای، یکی دیگر از اعضای وابسته به سازمان منافقین و متولد تهران و دارای مدرک تحصیلی دیپلم است. افجهای از عاملان ترور محمد کچوئی از اعضای حزب مؤتلفه اسلامی و نخستین رئیس زندان اوین پس از انقلاب اسلامی در تاریخ ۸ تیر ۱۳۶۰ است.
افجهای در کنار مسعود رجوی
همچنین افجهای علاوه بر محمد کچوئی، احمد قدیریان را به علت آگاهسازی افراد وابسته به سازمان منافقین ترور کرد.
۴-محمدرضا سعادتی
«محمدرضا سعادتی» یکی دیگر از چهرههای مطرح و نفوذی سازمان منافقین است.
«محمدرضا سعادتی» که به تعبیر خسرو تهرانی حتی از موسی خیابانی نیز به مسعود رجوی نزدیک تر و به عنوان نفر دوم سازمان مجاهدین خلق شناخته می شد.
سعادتی در روز شنبه، ۲۴ آبان ۱۳۵۹ به جرم عضویت در سازمان منافقین، جاسوسی برای اتحاد جماهیر شوروی و دست داشتن در ترور شهید محمد کچوئی به اعدام محکوم شد.
سید محمدرضا سعادتی از چهرههای شاخص سازمان مجاهدین خلق ایران بود. در ۲ شهریور ۱۳۵۸ توسط کمیته مستقر در سفارت آمریکا (گروه ماشالله قصاب) دستگیر شد
باتوجه به اعترافات به اشتباهات سازمانی برای آزادی سعادتی حرکتهایی انجام گرفت واما به جایی نرسید و وی تا آبان ۵۹ که اولین جلسه دادگاهش برگزار شد همچنان در زندان بود.
در دادگاه وی که ۹ جلسه ادامه داشت ،«حجت الاسلام سیدحسین موسوی تبریزی» حاکم شرع و «اسدالله لاجوردی» دادستان بود.
کیهان نوشت رییس دادگاه با ارائه اسناد و مدارک و استناد به بازجوییهای سعادتی که در آن به دیدارهایش با دبیر اول سفارت شوروی و انتقال درخواست سازمان برای دریافت اسلحه اذعان داشت، او را مستحق مجازات دانست.
محمد رضا سعادتی در محوطه زندان اوین در کنار شهید لاجوردی
اینکه نه کپی پرونده مقربی (بلکه اصل سند) به روسها داده میشد، به دادگاه بهانه میداد تا بر اتهام جاسوسی پای فشرده و حتی صحبت از اعدام کند.
در دومین جلسه دادگاه، سعادتی با خواندن آیهای از قرآن و اشاره به روز سیزده آبان ۵۸/۸/۱۳ مصادف با تسخیرلانه جاسوسی آمریکا بود
سعادتی افزود من به اتهام جاسوسی یعنی وطنفروشی و خیانت به مردم میهن به اسارت کشیده شدهام بیش از یکسال و نیم است که بار سنگین این اتهام را در انزوای کامل به تنهایی تحمل کردهام
در روزنامه اطلاعات، ۲۱ آبان ۱۳۵۹ به چهارمین جلسه محاکمه سعادتی که با حضور خبرنگاران برگزار گردید اشاره شدهاست.
سعادتی گفت وقتی که مردم یک نظام را به طور دلخواه خودشان پذیرفتند هر فردی که آگاهانه اطلاعات سری و حیاتی را در اختیار بیگانگان قرار دهد تا از آن طریق به منافع مادی و گروهی دست یازد طبیعی است که مورد نفرت مردم خودش واقع میشود،درادامه جاسوسی را معنا کرد و چهار مشخصه را برای یک جاسوس بر شمرد.
۱- مخالفت با نظام حاکم منتخب مردم،
۲- ارائه اطلاعات حساس،
۳- منتفع شدن بیگانه و،
۴- اطلاع از جاسوسی
به سعادتی میگویند سفارت شوروی بدون انگیزه قبلی و بدون هیچ چشمداشتی با شما رابطه برقرار نکردهاست. آنها بدون آن که نفعی از این رابطه ببرند هرگز به اقدامی چنین خطرناک که در صورت افشا باعث آبروریزی میشود دست نمیزنند.
سعادتی به شرحی از مبارزات ضد آمریکایی سازمان مجاهدین و از جمله قتل ۴ آمریکایی پرداخت. در این هنگام موسوی تبریزی پاسخ داد:
اگر قرار باشد شما مسئله ترور ۴ آمریکایی توسط سازمان مجاهدین را شرح دهید من از شما خواهم پرسید اسنادی که از داخل ماشینهای این ۴ آمریکایی به دست آمد کجا هستند ناگزیر بحث طولانی میشود و جایی که این اسناد رفته ماهیت سازمان را رسوا خواهد کرد.
چندی بعد «عبدالحمید دیالمه»(که درآتش کینه ونفاق سران مجاهددرماجرای انفجار ۷ تیر ۱۳۶۰ درحزب جمهوری کشته شد) با اشاره به دستگیری مجتبی طالقانی، تقی شهرام و حماد شیبانی گفت هر روز یک بساطی علیه نظام برپا میشود. وقایع مهاباد را در نظر بیآورید. محاصره پادگان سنندج، درگیریهای پاوه، حوادث خرمشهر، آتش زدن خرمن کشاورزان و...
میبینیم دشمن با همه شاخکهایش علیه انقلاب توطئه میکند،ماجرای سعادتی را هم داریم که در بازجویی هایی که از وی به عمل آمده به صراحت ارتباط خودش را با مامورین کا.گ.ب نوشتهاست.
دیالمه افزود ارتباط سازمان (مجاهدین) با شوروی به پیش از انقلاب برمیگردد. بعد از ترور مستشاران آمریکایی، ضاربین آنها کیف مستشاران را که حاوی نقشهها و دادههای امنیتی بود، برداشتند و این کیف بعداً از طریق مرتبطین شوروی در اروپا، به روسها رسانده شدهاست...
«شهیدعبدالحمیددیالمه» گفت اینکه مجاهدین بگویند داستان کیف مستشاران و قتل آنان به ما مربوط نمیشود و زیر سر تقی شهرام و رفقای اوست، کذب محض است چون سعادتی در دادگاه به صراحت از قتل ۴ آمریکایی به دست سازمان برای خودش پیشینه ساخته است. کدام را باور کنیم؟
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:فرازی از«وصیتنامه سعادتی »که قابل تأمل است رامی آورم:
«متن وصیتنامه اینجانب سیدمحمدرضا سعادتی» به مادر مجاهد(مادر رضاییهای شهید)زهرا مریخی آهنگرکلائی.
بسم الله الرحمن الرحیم
رَّبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِی مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَل لِّی مِن لَّدُنک سُلْطَانًا نَّصِیرًا
مادر والای مجاهد! فرزند مجاهد تو در آخرین لحظات حیاتش حرفهای درونیاش را از طریق تو میخواهد به خواهران و برادران مجاهدش برساند، آرزو میکنم که با این عمل در پیشگاه خدا و خلق سرافکنده نباشم.
روی سخن من به سوی خواهران و برادران مجاهدی است که با آرمانهای والای توحیدی آرزوهای پر شکوهی را دارند، بخصوص روی سخن من با کسانی است که اکنون مسئولیت رهبری سازمان را بر دوش میکشند و در مرکزیت آن نشستهاند.
برادران! من در شرایطی به سوی مرگ گام برمی دارم که نتوانستم مواضع جدید سازمان را درک کنم و نسبت به آن اقناع نشدم.
من شاید از پیش چنین خطری را احساس کرده بودم ولی اکنون در این آخرین لحظات خطر را بسیار جدی و ملموس میبینم. من به هیچ وجه نتوانستم خود را قانع کنم که چنین خطری را ناگفته گذارم و از این نظر خود را مسئول احساس میکنم. برادران! من هم خودم را در اتخاذ مواضع جدید مسئول میدانم، هر چند که در زندان و به دور از تمامی بحثها و تصمیمگیریها بودم، لیکن من به عنوان یک عضو که قدرت درک و تشخیص سیاسی، استراتژیک داشت و میتوانست حداقل اظهار نظر کند در رابطه با سازمان حضور و وجود داشتم.
برادران! ما با مواضع جدید مرزهای سیاسی- استراتژیک خودمان را با تمایلات بورژوازی و خرده بورژوازی مرفه از یک طرف و مواضع اپورتونیسم چپ از طرف دیگر کاملاً مخدوش کردهایم، همان مرزهایی که ضامن حفظ و بقای سازمانی در ابعاد توحیدیاش بود، حتماً میگویید که من در زندان بودم و از کم و کیف مسائل جامعه اطلاعی ندارم، این درست است ولی قبول کنید که مسائل جامعه آن قدر پوشیده نیست و من هم آنقدر بیگانه نبودهام.
برادران! من بارها و بارها در رابطه با مواضع جدید سازمان گریستم و هم اینک هم در وضع شدیدترین تأثرات عاطفی این مطالب را مینویسم. برادران! ما چه جبههای را گشودهایم و قدم در چه صحنهای گذاشتهایم؟ چه شد که آن همه تحمل و شکیبایی انقلابی خود را از دست دادیم، همان شکیبایی که با آن ویژگی خاص توحیدی را در این مرحله میداد. برادران! ما در دامی که امپریالیستها برایمان چیده بودند گرفتار شدیم، ما گام در صحنهای گذاشتهایم که در آن صحنه تقابل هیچ کدام از طرفین دعوا از آن پیروز بیرون نخواهند آمد....
برادران! تاریخ در مورد ما قضاوت خواهد کرد مبادا که فردای تاریخ سهمی از مسئولیت شکستها را بر دوش بکشیم، عزیزان! ما یک بار دچار غرور سازمانی شدهایم و نتیجه تلخ آن را نیز چشیدهایم. مبادا که دوباره دچار همان غرور سازمانی شده باشیم، من فکر میکنم که این غرور فعلاً وجود دارد...
دیدگاه محمدرضاسعادتی درموردامام خمینی
برادران عزیزم! در پایان این وصیت مجبورم نظرم را خیلی صریح و روشن در مورد« امام خمینی» مطرح کنم.
برادران! «امام خمینی» در شرایط کنونی تاریخ میهن عزیزمان مظهر خشم تودههای محروم ایران و حتی منطقه علیه غارتگریها و جنایات جهانخواران است.
برادرانم! چرا این خشم را تقویت نکنیم و چهره خندان امام خمینی را برای خود و برای تودهها طلب نکنیم،
برادران! امپریالیستها و مزدوران داخلی آنها به شدت از این خشم انقلابی وحشت دارند.
بورژوازی در داخل و سایر نیروهایی که برای امپریالیست سفره پهن میکنند تلاش میکنند تا این مظهر را از بین ببرند و یا ضعیف کنند. برادران! ما نباید بمانند لیبرالها برخورد کنیم، فرق است بین یک سازمان انقلابی و مردمی با نیروهای لیبرال، نباید دچار همان غرور و عواطفی بشویم که تمایلات لیبرالی در داخل جامعه تبلیغ میکند.
برادران مجاهدم! من در این آخرین لحظات شما را به فکر و صبر توصیه میکنم به فکری عمیق، تاریخی و توحیدی، صبری عمیق تاریخی و توحیدی. سلام علیکم بما صبرتم فنعم عقبی الدار. با درود به تمامی شهدای به خون خفته خلق و با درود به خلق قهرمانمان.
زندان اوین، ساعت ۶:۱۰ بعد از ظهر یکشنبه، ۴ مرداد ۱۳۶۰، سیدمحمدرضا سعادتی»
ملاقات سران مجاهدین خلق باامام خمینی پنجشنبه ۶اردیبهشت ۱۳۵۸
کیهان شنبه، ۸ اردیبهشت ۱۳۵۸
گروه مجاهدین خلق ،حدود ۱۰-۱۲نفر بودند،امام خمینی (ازطریق حاج احمدآقا)آنهارادعوت کرده بود.
امام خمینی خطاب به مسعودرجوی وخیابانی: خیلی از آقایان از شما شکایت و گله دارند و همین دیروز هم که فهمیدند شما اینجا میآیید، همه کتابها و اعلامیه هایتان را آوردند به من نشان دادند، اما من اعتنا ندارم،خواستم اززبان خودشمابشنوم وگفتندکه فقط میخواهم شما با مردم و اسلام باشید تا اوضاع سابق به کشور برنگردد.
۵- عباس زریباف
«عباس زریبافان» مشهور به عباس زریباف، از اعضای بلندپایه سازمان منافقین است که بهعنوان نفوذی برای سازمان منافقین کار میکرد. درواقع او از اعضای کادر مخفی سازمان منافقین بود. نفوذ در سازمان اطلاعات سپاه از مهمترین اقداماتی است که او به نفع سازمان منافقین انجام داد. زریبافان به واسطه نفوذ در اطلاعات سپاه از بسیاری از عملیاتهای سپاه علیه سازمان مجاهدین خبر داشت و پیش از هرگونه انجام عملیات، مختصات و کیفیت آن را در اختیار اعضای سازمان قرار میداد؛ لذا به همین دلیل مانع موفقیت برخی از عملیاتهای سپاه علیه سازمان منافقین میشد.
یکی دیگر از اقدامات زریبافان که انجام داد، این بود که سازمان منافقین را قبل از حمله سپاه به مخفیگاه ابوالحسن بنیصدر و مسعود رجوی آگاه کرد تا مانع دستگیری این دو شود. در نهایت زریبافان به همراه همسرش در عملیات مرصاد کشته شد.
خاطره یکی ازفاتحان لانه جاسوسی ازنقش زریباف درتسخیرلانه جاسوسی:
خلاصه در مقابل سفارت آمریکا تجمع کردیم. حالا میخواهیم داخل برویم اما درها قفل است و نیروی انتظامی هم دارد طبق وظیفهاش از سفارت محافظت میکند. اینجا، تعدادی از بچهها به طرف اعضای نیروی انتظامی رفتند و همانطور که داشتند خودشان و گروه تجمعکننده را معرفی میکردند که؛ ما خودی هستیم و دشمن نیستیم و... با اجازه شما، آنها را خلع سلاح کردند (با خنده).
در این مرحله بود که آن قیچیهای آهنبُر، گرهگشا شدند. تعدادی از بچهها از دیوار سفارت بالا رفتند و تعدادی دیگر هم با آن قیچیها، قفلها را بریدند و در را باز کردند. به این ترتیب، خیلی سریع، شاید به نیم ساعت هم نرسید که توانستیم وارد سفارت شویم.
رجزخوانی «عباس زریباف»، آمریکاییها را از مخفیگاهشان بیرون کشید.
«بازیار»می گوید:از آنجاکه سفارت آمریکا خیلی وسیع بود، هر گروه از بچهها در یک قسمت سازماندهی شدند. همه بخشهای سفارت را بهراحتی در دست گرفتیم اما در ساختمان اصلی، با اتاقی مواجه شدیم که درهای دولایه داشت. آن درها آنقدر محکم بود که از هر روشی استفاده کردیم، نتوانستیم بازشان کنیم. میدانستیم تمام اسناد و مدارک در همان اتاق است و آمریکاییها دارند آنها را از بین میبرند. یکی دو ساعتی طول کشید و ساعت حدود ۱۲ شدهبود.
اینجا بود که «عباس زریباف» وارد عمل شد. من دقیقاً کنارش ایستادهبودم. او که بچه بسیار زبلی بود، بلندگو را در دستش گرفت و با آن لهجه اصفهانیاش خطاب به آمریکاییها گفت:«اگر در را باز نکنید، اینجا را منفجر میکنیم»
درحالیکه ما هیچ امکاناتی نداشتیم! اما «بلوف» عباس زریباف کارسازشد و آمریکاییها از روی ترس، در را باز کردند.
بچهها تا وارد شدند و دیدند آنها دارند اسناد را با دستگاههای مخصوص، رشتهرشته و پودر میکنند، سریع دستگاهها را از برق کشیدند.
بدینصورت ساعت ۱۳ روز یکشنبه۱۳ آبان ۱۳۵۸(۴نوامبر۱۹۷۹)۱۳ذی الحجه۱۳۹۹ سفارت آمریکا با همه دیپلماتها و کارکنانش به دست دانشجویان پیرو خط امام افتاد./پایان خاطرات«بازیار».