نابغه ای با دستان معجزه گر
بنام خداوند حکیم
در سال 73 – 74 که ماهنامه هدهد را منتشر میکردم مصاحبهای با مرحوم حسین صادقی انجام دادم که مثل بسیاری از مطالب دیگر بخاطر تعطیل شدن نشریه به چاپ نرسید. اینک که دوباره مطالعات زرقانشناسی را شروع کردهام برخود لازم میدانم، ضمن مقدمهای تکلیف خود را نسبت به آن بزرگمرد بیادعا به انجام برسانم و مصاحبه قبلی را بازنویسی و منتشر کنم.
مرحوم حسین ملاعباس، پزشکی که یک عمر رایگان به مردم خدمت کرد.
مرحوم حسین صادقی فرزند ملاعباس در تاریخ 1310 در زرقان فارس به دنیا آمد و در تاریخ 11/12/1386 شمسی پس از عمری تلاش و خدمت به خلق خدا، دعوت حق را لبیک گفت و به رحمت ایزدی پیوست. بقیه در ادامه مطلب
نابغهای با دستان معجزهگر
تمام علوم نوین ریشه در علوم کهن دارند و از دل تاریخ بر آمدهاند. بر همین اساس، علم ارتوپدی نیز ریشه در شکستهبندی سنتی دارد، هر چند امروزه، آن را کنار زده و خود بر جای آن نشسته است. بدون شک علم شکستهبندی سنتی که از اعماق تاریخ بشریت سر برآورده در این روزگار، آخرین نفسهای خود را میکشد و در آینده نزدیک شاید دیگر شکستهبندی سنتی اصلاً وجود نداشته باشد.
انسان از روزی که درد را شناخت به دنبال مداوای آن گشت و پیدا کرد و اگرچه راه مداوای بعضی از دردها هنوز هم کشف نشده اما شکستن استخوان که از اولین لحظههای تاریخ حیات انسانها مبتلابه بنی آدم بوده فوراً به پدیدار شدن علم شکستهبندی سنتی منجر شده و به همین خاطر میتوان این علم را اولین علم پزشکی و درمانی در تاریخ بشریت قلمداد کرد و این قرن را قرن خاتمه عمر آن به حساب آورد. بر همین اساس علم شکستهبندی سنتی علمی باستانی به حساب میآید و امروزه، هر شکستهبند سنتی را باید آخرین تجلیگاه آن علم باستانی تلقی نمود و نابغه بزرگ شهر باستانی ما که تمام مردم، تجربه شکستهبندی سنتی او را دیده و باور کردهاند از این قبیل است؛ نه فقط بخاطر علم و تجربه و تبحری که در این رشته دارد بلکه بخاطر بسیاری از سجایای اخلاقی دیگرش که از او یک «انسان دوست داشتنی» ساخته است.
تمام شهرهای باستانی کشور بخاطر چیزهائی شهره آفاقند و شهر ما در چند چیز شهرت دارد: حلوای ارده، انگور بَش، صنایع دستی مختلف و علم شکستهبندی که این علم در وجود استاد حسین صادقی که در زرقان و حومه به «حسین مُلعَباس» مشهور است، خلاصه میگردد. کسانی که در روستاها و شهرهای اطراف زرقان زندگی میکنند بدون شک با شنیدن نام زرقان به یاد حلوای شیرین آن و دستان شفابخش و معجزهگر حسین مُلعباس میافتند و خاطرات شکسته بندیهای موفقیتآمیز او را با شور و شوق و حلاوتی خاص برای دیگران تعریف میکنند. اما آنچه که مردم زرقان، از این استاد توانا در یاد و خاطر دارند، نه فقط شکستهبندی بلکه شکسته نفسی ذاتی است و یقیناً اگر استاد صادقی با علم و استعداد سرشار و خدادادی به این مرحله والای کمال در علم شکستهبندی رسیده است بخاطر همان تواضع و شکسته نفسی است و این کیمیائی است که در زمانه ما به ندرت یافت میشود.
نکته دیگری که ما را به عهد باستان وصل میکند، خود کلمه استخوان است که در فارسی باستان و فارسی پهلوی نیز (با اندک اختلافی در تلفظ) به همین صورت بیان میشده است و شکستهبندی سنتی نیز از علوم رایج آن روزگاران بوده است.
*****
در سال 73 – 74 که ماهنامه هدهد را منتشر میکردم مصاحبهای با مرحوم حسین صادقی انجام دادم که مثل بسیاری از مطالب دیگر بخاطر تعطیل شدن نشریه به چاپ نرسید. اینک که دوباره مطالعات زرقانشناسی را شروع کردهام برخود لازم میدانم، ضمن مقدمهای تکلیف خود را نسبت به آن بزرگمرد بیادعا به انجام برسانم و مصاحبه قبلی را بازنویسی و منتشر کنم.
مرحوم حسین صادقی فرزند ملاعباس در تاریخ 1310 در زرقان فارس به دنیا آمد و در تاریخ 11/12/1386 شمسی پس از عمری تلاش و خدمت به خلق خدا، دعوت حق را لبیک گفت و به رحمت ایزدی پیوست.
بدون شک و اغراق مرحوم حسین مُلعباس، یکی از بزگترین شکستهبندهای سنتی معاصر بود و چنان استعداد و تبحری در کار شکستهبندی داشت که همه را به حیرت وا میداشت. او در زرقان و شیراز و مرودشت و روستاهای حومه و حتی در شهرهای دیگر، چهرهای کاملاً شناخته شده بود و کمتر کسی در زرقان وجود دارد که خاطرهای از شکستهبندی او به خاطر نداشته باشد. اگر روزی خاطرات مردم در این زمینه جمعآوری گردد بدون شک کتابی قطور فراهم میآید و امید است چنین کاری انجام بگیرد. با رفتن او پرونده شکستهبندی سنتی در زرقان و حومه نیز بسته شد و مطمئناً تا سالهای دراز، کسی مثل او بوجود نمیآید و یا بهتر بگوئیم: هرگز بوجود نخواهد آمد.
مرحوم حسین صادقی، با طمأنینه و آرامش و تدبیر و صبر و حوصلهای که داشت در طول زندگانی پربرکت خود هزاران انسان را معالجه کرد و علیرغم علم و حلمی که داشت هیچگاه دَم از منیت نزد و هیچ ادعائی نداشت. او اگرچه میتوانست مطب و درمانگاهی برای خود باز کند و فقط به شغل شکستهبندی بپردازد ولی تا آخر عمر از شغل خود که دامداری بود دست برنداشت و در عین حال، هیچ بیماری را جواب نداد و هیچگاه چشم به مادیات ندوخت و برای کار خود، نرخ تعیین نکرد.
همه مردم نشانی درمانگاه او را میدانستند و به محض اینکه کسی دچار آسیب میشد یکراست به دامداری او در ابتدای راه «برآفتاب» میرفت و بسیار اتفاق میافتاد که بیمارانش را در همان فضای ساده و صمیمی معالجه و همزمان به کارهای دامداریاش نیز رسیدگی میکرد و گاهگاهی نیز بنا به ضرورت به محل سکونت مصدومین میرفت و مشغول معالجه میشد.
در سالهای اخیر که امکانات رادیولوژی نسبت به قبل زیادتر شده بود، از مصدومین میخواست که عکس رادیولوژی بگیرند و با توجه به عکسها به درمان آنها میپرداخت و دستورات داروئی هم میداد. بعضی از کسانی که برای شکستهبندی به بیمارستانها مراجعه کرده بودند و پس از روزها بهبود نیافته بودند به او مراجعه میکردند و آن مرحوم دوباره مشغول معالجه آنها میشد تا مصدوم به بهبودی کامل میرسید. در اصل، محال بود که او فردی را معالجه کند و اشتباهی در معالجه او صورت گرفته باشد، یعنی هیچکس به یاد ندارد که عمل شکستهبندی او با بهبودی کامل و سریع همراه نباشد در حالیکه چنین اشتباهاتی در بعضی از بیمارستانها اتفاق افتاده و مصدومین ناراضی بودهاند. اگر مصدومین دچار شکستگیهای وخیم بودند مثل شکستگی ستون فقرات، او فقط دستور روش انتقال او به بیمارستان را میداد و خودش هیچ اقدامی در این موارد نمیکرد. البته در سالیان قبل اینگونه شکستهبندیها را نیز با موفقیت انجام میداد.
او نه فقط در هنگام معالجه، بلکه در مواقع عادی نیز فقط بنا به ضرورت بسیار کم حرف میزد و با تمام وجود روی موضع شکسته شده و شخص مصدوم متمرکز میشد و کارش را انجام میداد. به عبارت دیگر او زیاد حرف نمیزد ولی به حرفهای دیگران و مصدومین زیاد گوش میداد و همیشه غرق در تفکر بود.
صدای او نیز همیشه آنقدر آرام و کوتاه بود که گاهی اطرافیان مصدوم متوجه دستورات او نمیشدند و او به جای تکرار حرف با اشاره به آنها میفهماند که چکار کنند.
مردم شهر ما خاطرات آن پیرمرد ریز نقش و آرام و صبور و حاذق و متفکر که همیشه بر دوچرخهای قدیمی سوار میشد و در راه «برآفتاب» به دامداری میرفت و بر میگشت را هیچگاه از یاد نخواهند برد چون او به گردن تمام همشهریان خود حقی دارد که فقط خداوند متعال میتواند حق او را بر گردن مردم حلال کند و به او پاداش دهد.
تمام مردم زرقان و حومه، در طول زندگی او و پس از مرگش احترامی شایسته و عظیم برای او قائل بودند، اما علاقه زیاد حقیر به او دلیل دیگری نیز داشت و هر وقت که به محضرش میرسیدم این علاقه و علت آن را به زبان میآوردم و او با لبخندی ملیح و شیرین که در حلقههای دود سیگار پنهان میشد پاسخم را میداد. کسانی که شماره تلفن ما را نداشتند و از 118 میگرفتند معمولاً دچار اشتباه میشدند. بعضیها به من زنگ میزدند و تقاضای شکستهبندی میکردند که در پاسخ آنها میگفتم: درست است که اسم من هم حسین صادقی است ولی شکستهبند زرقان یک حسین صادقی دیگر است. او هم میگفت: برای ما هم همین اشکال پیش میآمد چون بعضیها هم برای کار کتاب و روزنامه دنبال تو میگردند و به ما زنگ میزنند. . . . ! به هر حال، هرچه بود، افتخار همنامی با آن مرد بزرگ برای من مایه لذت و مباهات بود و بارها با بهانه و بی بهانه به محضرش می رفتم و حرفهایش را یادداشت میکردم.
مرحوم حسین ملاعباس که آخرین فرزند یک خانواده هشت نفری بود (چهار برادر و دو خواهر و والدین) در شهر زرقان فارس متولد شد. پدرش، به شغل تجارت و چارواداری اشتغال داشت و بخاطر تقوی و درستکاری و امانتداری و تقید به مسائل شرعی به «ملا» مشهور شده بود و همه او را بنام «ملاعباس» میشناختند.
حسین در سه سالگی پدر و مادرش را از دست داد و تا شش سالگی نزد مادربزرگش (مادر مادرش) بزرگ شد. سپس تحت سرپرستی برادر بزرگش مرحوم محمدصادق قرار گرفت تا به دوران نوجوانی و جوانی رسید و کار دامداری و کشاورزی را از همان زمان شروع کرد ولی هیچگاه فرصت تحصیل و درس خواندن نیافت.
دوره سربازی او همزمان با حکومت مرحوم دکتر مصدق بود که طی لایحهای تمام سربازان در ازای پرداخت یکصد تومان معاف شدند و حسین جزو همین گروه بود.
پس از معافیت، شغل دامپروری را بعنوان شغل اصلی خویش برگزید و در کنار آن کارهای کشاورزی را نیز انجام میداد. اگرچه او در رشته شکستهبندی سنتی دارای شهرت و مهارتی کامل بود ولی در رشته دامداری و کشاورزی نیز صاحبنظر بود و بسیاری از دامداران و کشاورزان در کارهایشان با او مشورت میکردند و از نظرات صائب او بهره میبردند.
مرحوم حسین صادقی کار شکستهبندی را از جوانی شروع کرد و مقدمات این کار را نزد برادرش مرحوم حاج ابوالقاسم فرا گرفت و در مدت زمان کمی چنان مهارت یافت که برادرش نیز تمام مراجعین را به او ارجاع میداد. البته مرحوم حاج ابوالقاسم نیز بصورت رسمی و فراگیر کار شکستهبندی نمیکرد ولی در حد نیاز گاهگاهی به مداوای مصدومین میپرداخت.
مرحوم حسین ملاعباس اگرچه سواد نداشت ولی اطلاعات او درباره استخوانهای بدن انسان و حیوانات چنان زیاد بود که گاهی اوقات، متخصصین این رشته نیز با او مشورت میکردند و برای نظرات او ارزش و احترامی شایسته قائل بودند.
مرحوم حسین صادقی، نه فقط شکستگیها دست و پا را درمان میکرد بلکه شکستگیهای سخت مثل دندهها و کمر و گردن و لگن را نیز با جرأت و توکل و اعتماد به نفس معالجه میکرد و همیشه به خوبی و آسانی از عهده این عملهای سخت بر میآمد ولی در سالهای آخر، شکستگیهای سخت را نمیپذیرفت.
او در بسیاری از موارد حیوانات آسیب دیده را نیز با همان صبر و متانت و دلسوزی، درمان میکرد و حتی ترمیم درختان شکسته را نیز جزو مسئولیت الهی خود میدانست.
او علیرغم این همه مهارت و دلسوزی و دانائی هیچوقت برای خود تبلیغ نمیکرد و از خود تعریف نمینمود.
اگرچه آن مرحوم کار شکستهبندی را از جوانی شروع کرد ولی در سی سالگی در این رشته به تبحر کامل رسید و بیش از 40 سال چند هزار مصدوم را معالجه کرد و آنها را از نقص عضو یا مرگ حتمی نجات داد. او تا دو سال قبل از وفاتش به این خدمت اشتغال داشت و در دو سال آخر عمرش بخاطر ضعف بدنی دیگر نتوانست کار خود ادامه دهد.
آن بزرگمرد بیادعا که آخرین حلقه شکستهبندی سنتی در منطقه زرقان به حساب میآید و یک عمر عاشقانه و صبورانه به خدمت به همنوعانش مشغول بود در یازدهم اسفند ماه 1386 در سن 76 سالگی دعوت حق را لبیک گفت و در قبرستان محل حیدر زرقان با کولهباری از دعای خیر مردم به دیار باقی شتافت و روح پاک و صبور او در جنتالمأوی زیر سایه الطاف مولایش حضرت اباعبدالله الحسین(ع) به آرامش ابدی رسید.
حاصل زندگی آن مرحوم، سه پسر و چهار دختر میباشد که خاطرات بسیاری از شکستهبندیهای او دارند و بعضی از مطالب این نوشتار از فرزند ایشان آقای حسن صادقی گرفته شد که از ایشان سپاسگزاریم و از خداوند متعال برای مرحوم پدرشان، علو درجات را مسئلت مینمائیم.
*****
گزارش و مصاحبه
عصر یکی از روزهای گرم تابستان طبق قرار قبلی به طرف دامداری همشهری گرانقدرم استاد حسین صادقی میروم و خوشحالم از اینکه بعد از چند بار تقاضا، اجازه مصاحبه به من داده است. اگرچه بارها به محضر او رسیدهام و گفتگوهای فراوانی در موارد مختلف داشتهایم ولی این بار با قصد مصاحبه میروم و او از برنامه و هدف من آگاه است. وقتی که اولین بار برنامه مصاحبه را مطرح کردم، با لبخند گفت: «برای چی؟ من که حرفی برای گفتن ندارم» بعد از اصرار راضی شد و گفت: هر وقت خواستی بیا. و چیزی که مرا بیشتر از همیشه شیفته او کرد همین تواضع و سادگی و بیادعائی بود. چگونه ممکن است مردی با آنهمه تجربه موفق در زمینه شکستهبندی سنتی حرفی برای گفتن نداشته باشد؟
بالاخره به دامداری میرسم، در میزنم، در را باز میکند و با خوشروئی و مهربانی مرا میپذیرد و اصرار میکند که موتور (قراضهام) را هم به داخل ببرم. همه چیز آماده است، انگور زرین زرقان و چای و آب خنک و از همه مهمتر لبخند و تواضع و مهربانی استاد. خداوند را بر این توفیق شکر میگویم و سؤالهایم را شروع میکنم ولی او دنبال جائی مناسب برای نشستن میگردد. میگویم: نیازی به نشستن نیست ، هر طور که شما راحتترید من هم راحتم. ولی او کارهایش را تعطیل میکند و آداب مهمان نوازی را بجا میآورد.
در سایه اتاق روی یک فرش کهنه مینشینیم و پس از سلام و احوالپرسی حرفهایمان گل میکند. استاد با لهجه کاملاً زرقانی صحبت میکند. او اولین استکان چای را میریزد و من اولین سؤالم را مطرح میکنم:
استاد چگونه به شکستهبندی علاقمند شدید و از کجا شروع کردید؟
با نام خدا شروع میکند و میگوید: از دوره جوانی که برادرم حاج ابوالقاسم گاهگاهی شکستهبندی میکرد به این کار علاقمند شدم و فکر کردم که از این طریق میتوانم خدمتی به مردم بکنم. اول فقط «در رفتگی» را مداوا میکردم ولی بعدها با توجه به نیازهائی که پیش میآمد دیدم مجبورم که کار شکستهبندی هم انجام دهم و با توکل به خدا این کار را شروع کردم ولی شغل اصلی من همین دامداری است که میبینی.
اگر ممکن است درباره دررفتگی و شکستگی بیشتر توضیح دهید؟
دررفتگی مربوط به وقتی است که استخوانها از سر جایشان در رفتهاند و شکسته نشدهاند که معمولاً مربوط به قفل و بستهای بدن است مثل انگشتها و آرنجها. یک چیز دیگر هم هست که به آن «مو بردن» میگوئیم. یعنی وقتی که یکی از استخوانها صدمه دیده ولی شکسته نشده که این هم درمان مخصوص به خود دارد اما درمان شکستن استخوانها کار سختی است، بعضی وقتها یک استخوان ممکن است چند تکه شده باشد که واقعاً بستن آنها کار آسانی نیست و با توجه به اینکه ما از داروی بیهوشی استفاده نمیکنیم بیمار خیلی درد میکشد ولی چارهای نیست. دو تا آسیب دیگر هم هست که البته مشکل نیستند ولی فردی که دچار آنها شده باشد ممکن است مدتی کوتاه درد زیادی داشته باشد.
میشود آن دو آسیب را هم نام ببرید؟
بله، یکی «رگ رو رگ شدن، یکی هم لخشیدن» که در این دو هیچ صدمهای به استخوان نمیرسد.
آیا شکستگیهای سخت مثل قفسه سینه و دندهها و ستون مهرههای پشت هم انجام میدهید؟
اگرچه این کار بسیار سختی است و ممکن است شکسته شدن استخوان به جگر یا سفیده یا رودهها آسیب رسانده باشد ولی اگر خونریزی داخلی نداشته باشد این کار را انجام میدهم که تاکنون بحمدالله با موفقیت همراه بوده است ولی قبل از عمل شکستهبندی از آنها میخواهم عکس بگیرند.
با توجه به اینکه تشخیص شکستگیها از طریق رادیولوژی نیاز به تخصص دارد، آیا پزشکان مربوطه از شما ایراد نمیگیرند؟
تا حالا کسی ایراد نگرفته، هرکس هم پیش من میآید میگویم به دکتر بروید ولی بعضیها اصرار میکنند که من خودم اینکار را انجام دهم، من هم قبول میکنم. البته اگرچه بیسوادم ولی در حد خودم هم از عکسها سر در میبرم و قبلاً که عسکبرداری هم نبود میتوانستم بفهمم که کدام استخوان و تا چه حد دچار آسیب شده و درمان آن چگونه است.
در مورد پلاتین گذاری چه؟
خوب معلوم است که من نه اتاق جراحی دارم و نه میتوانم اینکار را انجام دهم ولی نمونههائی هم بوده که نیاز به پلاتین داشتهاند ولی بخاطر قند خون، با اصرار خودشان من طوری آنها را مداوا کردهام که بخاطر قند خون نیاز به پلاتین نداشتهاند و کاملاً خوب شدهاند.
میبخشید، آیا تا حالا کار شکستهبندی ناموفق هم داشتهاید؟
این را مردم باید جواب دهند. ولی نه، الحمدالله تا حالا که پیش نیامده، امیدوارم بعد از این هم پیش نیاد.
(کمکم دامدارهای دیگر برای دید و بازدید یا مشورت و یا طبق رسم هر روزه، در دامداری استاد صادقی جمع میشوند و هر کدام خاطرهای به فراخور حال تعریف میکنند و همگی استاد را میستایند و او با تواضع کامل سر به زیر میافکند و در فرصتی که پیش آمده، سیگاری دیگر روشن میکند و متفکرانه به آن پُک میزند، حرفهای همسایگان نیز جالب و شنیدنی است و امید است روزی بتوانم خاطرات آنها را در مورد شکستهبندیهای استاد ثبت و ضبط کنم ولی فعلاً هنوز چند سؤال مهم دیگر دارم که باید آنها را نیز بپرسم).
شما چگونه به نوع و تعداد استخوانهای بدن انسان علم پیدا کردید؟
فقط با تجربه، البته عکسهائی هم در بعضی از کتابها دیدهام ولی بیشتر از تجربه خود استفاده کردهام. من بخاطر شغل دامداری بعضی وقتها مجبور بودم قصابی هم بکنم. مخصوصاً در جوانی. استخوانهای بدن حیوانات تقریباً مثل استخوانهای بدن انسان است. البته تفاوتهائی هم دارد. من هر بار که خودم مشغول قصابی بودم و یا قصابی کردن گوسفند توسط دیگران را میدیدم خیلی دقت میکردم و بعضی وقتها ساعتها به استخوانها خیره میشدم و نوع بست و بند و اندازه و وزن آنها را بررسی میکردم و از هیچ استخوانی به راحتی نمیگذشتم. در اصل هر تکه استخوان برای من مثل یک کلاس درس بود. من اینها را در ذهن خود به هم پیوند میزدم و هر وقت که مصدومی را میدیدم، اول به همان استخوان در بدن خودم دست میکشیدم تا جای دقیق آن و وضعیتش را پیدا کنم. بعدها دیگر نیاز به اینکارها هم نداشتم و به محض اینکه فرد مصدومی میآمد میفهمیدم که کدام استخوان او شکسته و چقدر دچار آسیب شده است. البته، اسکلت انسانهای مرده هم دیدهام و آنها را بارها به دقت بررسی کردهام.
یکبار از شما شنیدم که شکستهبندی را به ترمیم کوزه شکستهای که در یک کیسه سربسته قرار دارد تشبیه کردید اگر ممکن است دوباره توضیح دهید؟
بله، دقیقاً همینطور است اما تفاوتهائی هم دارد. کیسه و کوزه جان ندارند و درد را حس نمیکنند. کسی که استخوانش شکسته است درد میکشد و هر بار که دست آدم به قسمت شکسته میخورد فریادش بلند میشود. اگر کوزه شکسته را صد بار هم به اشتباه در کیسه روی هم بچینند مهم نیست ولی شکستهبند باید با یک بار دست کشیدن تمام نقاط شکسته را تشخیص دهد و آنها را ببندد مخصوصاً اگر چند جای استخوان شکسته باشد خیلی سختتر است و فرد مصدوم درد بیشتری حس میکند و ما نباید او را دچار دردهای بیشتر کنیم. البته حالا عکسبرداری خیلی به ما کمک میکند ولی در قدیم که این امکانات تا این اندازه نبود باید با یک بار دست کشیدن فرد را معالجه میکردیم. البته امتحان کوزه و کیسه، امتحان خوبی است ولی به شرط اینکه کوزه، صد تکه نشده باشد بلکه حداکثر دو سه تکه شده باشد. (سپس با لبخندی ادامه میدهد) شما هم میتوانید امتحان کنید!
لطفاً درباره داروهای گیاهی هم که در شکستهبندی استفاده میکنید توضیح دهید؟
ما از داروهای قدیمی استفاده میکنیم مثل چوغ آزاد و زردچوبه که اینها را به اندازه معین با تخممرغ مخلوط میکنیم و روی استخوان شکسته یا «در رفته» میبندیم، بعضی وقتها هم با تخته و چوب و گیاه مَهک (ساقه و برگ شیرین بیان) استخوانها را میبندیم تا بیشتر دچار آسیب نشود و در زمان معین به مداوای آن میپردازیم ولی کُلاً داروی خاص نداریم. این چیزها هم اثری در کاهش درد و خوب شدن استخوان ندارد بلکه مثل کار باندپیچی و گچگیری است که در بیمارستانها انجام میدهند.
چه اقدامات دیگری درهنگام شکستهبندی انجام میدهید؟
معمولاً کسی که دچار شکستگی استخوان میشود ممکن است دچار تب و لرز و تشنج و خونریزی هم بشود. بعضی وقتها که مدتی از زخم گذشته باشد ممکن است «چرک» هم کرده باشد، ممکن است به رگها و عصبهایش هم آسیب رسیده باشد و اگر این شکستگی در قفسه سینه و کتف و لگن و ستون مهرههای پشت باشد خیلی باید احتیاط کرد. در قدیم برای هر کدام از این مشکلات، برنامهای مشخص داشتیم ولی در هر حال نمیتوانستیم بیمار را بیهوش کنیم. معمولاً از داروهای گیاهی استفاده میکردیم بعضی وقتها محل عفونت را با جوهر پنیسیلین خشک میکردیم و البته باید هر مشکلی در زمان معین و با داروئی خاص مداوا میشد که نیاز به دقت و حوصله خاصی داشت ولی در هر حال ما سعی میکردیم که بیمار کمتر درد بکشد و زودتر خوب شود. البته در تمام این کارها خدا کمک میکرد. مردم هم به ائمه متوسل میشدند و آنها شفا میدادند.
آیا درد کشیدن بیمار باعث درد کشیدن شما هم میشود؟
بله، بدون شک من هم خیلی ناراحت میشوم ، حتی ممکن بود بعضیها در هنگام درد پرخاش هم بکنند و حرفهای درشت بزنند، من هم از حرفهای آنها ناراحت نمیشدم ولی از دردشان درد میکشیدم، بعد از خوب شدن هم به سراغم میآمدند و معذرتخواهی میکردند و یا در همان لحظه، اطرافیان آنها معذرت میخواستند و من میگفتم اگر شما میدانستید که او چه دردی میکشد به او حق میدادید. بله، خاطرات زیادی از این دردها و حرفها دارم ولی خوشحالم که آنها حالا خوب شدهاند و به راحتی زندگی میکنند.
(خورشید دارد آرام آرام سر بر دامن «کوه دنگله» میگذارد و صدای بعضی از گوسفندها و گاوها، مرغ و خروسها هم در آمده است. شاید آنها هم منتظر دستهای نوازشگر و مهربان استادند ولی من فکر میکنم آنها هم دارند درباره خاطرات شکستهبندی استاد با من صحبت میکنند و من حس میکنم که زبان آنها را میفهمم و پیامشان را میشنوم. نگاهی به برگه سؤالاتم میاندازم، و دوباره آنها را پیش خود مرور میکنم اگرچه فضای مصاحبه کمی تغییر کرده و سؤال در سؤال پیش می آید ولی هنوز سؤالات زیر برایم بیپاسخ ماندهاند:
مربی و الگوی استاد در شکسته بندی؟ ارتباط استاد با شکستهبندهای دیگر در زرقان و حومه؟ مهمترین خاطرات استاد در شکستهبندی؟ پیشنهاد تأسیس مطب و درمانگاه شکستهبندی سنتی؟ تربیت شاگرد؟ پیام استاد؟ و....
ولی وقت کوتاهتر از آن است که بتوانم تمام اینها را مطرح کنم و جواب بگیرم استاد بخاطر کارهای روزانه خسته است ولی با متانت، حضور ما را تحمل میکند و خم به ابرو نمیآورد ولی من حال او را درک میکنم. با شرمندگی و عذرخواهی از او میخواهم که فقط به یک سؤال دیگر من جواب دهد. سؤالی که شاید مهمترین موضوع ناگفته مرا پوشش دهد:
استاد، چرا شاگرد نمیپذیرید؟ ایکاش علم و تجربه شما به دیگران هم منتقل میشد.
استاد دوباره پُک محکمی به سیگار میزند و میخندد. من فکر میکنم با سختترین سؤال مواجه شده است ولی تواضع او فکر مرا باطل میکند و میگوید: من کیام که شاگرد داشته باشم؟ اشک در چشمهایم جمع میشود و سرم را به زیر می اندازم، استاد که شرمندگی مرا احساس کرده برای دلجوئی از من به سؤالم پاسخ میدهد. پاسخی بسیار جدی و مهم.
میگوید: چند علت دارد، اول اینکه علم پزشکی خیلی پیشرفت کرده و شاید دیگر نیاز به شکستهبندی سنتی نباشد. دوم اینکه شکستهبندی سنتی خیلی جرأت و توکل میخواهد، استخوانهای مردم بازیچه نیست که هر کسی مشغول بستن آنها بشود، اگر شکستهبند اشتباه کند، طرف یک عمر فلج یا ناقصالعضو میشود و یا حتی میمیرد. کار بیمارستانی هم نیست که اگر اشتباه شد دوباره طرف را جراحی کنند و پلاتین به جای استخوانهایش بگذارند. همه مردم ظاهر یکدیگر را میبینند ولی یک شکستهبند، در نگاه اول باید استخوانهای افراد را ببیند و این علمی نیست که بشود آموزش داد. در سی چهل سال گذشته چند نفر هم آمدند و سؤالاتی کردند ولی من متوجه شدم که آنها هوش و ذکاوت کافی برای اینکار ندارند و ممکن است ضربه به مردم بزنند. همه شکستگیها هم مثل شکستن دست و قلم پا نیستند. کسی که اسم شکستهبند روی خود میگذارد اگر ناوارد باشد ممکن است ناشیانه به مداوای شخصی که گردن یا کمر او شکسته بپردازد و او را قطع نخاع کند. روی این حساب من نمیتوانستم مسئولیت پذیرش شاگرد را بعهده بگیرم.
و دوم اینکه: اگر شاگرد حاذق پیدا کرده بودم حتماً تجربههایم را در اختیارش میگذاشتم ولی حالا الحمدالله تمام حاذقها رفتهاند دانشگاه و از طریق دیگر به مردم خدمت میکنند.
و سوم اینکه: اگر این تجربه را به کسانی که دنبال پول بودند میدادم میرفتند دکان باز میکردند و کار شکستهبندی سنتی تبدیل به بازار بعضیها میشد، در حالیکه شغل من شکستهبندی نیست و حتی به تمام کسانی که پیشم میآیند اول پیشنهاد میکنم که بروند دکتر و بیمارستان و اگر اصرار کردند میپذیرم، بدون اینکه نرخ تعیین کنم. بعضیها هم برایم شیرینی و کلهقند و دسته گل و پول میآوردند که من واقعاً راضی به زحمت آنها نیستم. چون شغل من دامداری است و به لطف خدا تا حالا هم درمانده نشدهام و شکرگزار خدا هستم. والسلام
مرحوم کلنِشفلی kalneshfali
یکی از ماهرترین شکسته بندان زرقانی که در قرن گذشته در شهرهای اطراف زرقان نیز شهرتی افسانهای در شکسته بندی داشته مرحوم کلنشفعلی بوده است یعنی کربلائی نجفعلی که جد نجفیهای زرقان بوده و در کوچه ترکها سکونت داشته است.
در قبرستان نسیمی زرقان سنگی به یادبود ایشان وجود دارد که روی آن نوشته شده:
مرحوم کربلائی نجفعلی شکسته بند زرقانی، ربیعالاول 1334 قمری، مدفون به ارض کربلا.
یکی از جلوه های زبانها ساخت مخفف هائی است که گاهی کشف ریشه اصلی آنها کار ساده ای نیست، به عنوان مثال همین اسم کلنشفلی، که اگر کسی اصل آن را نداند به سادگی نمی تواند به اصل آن که عبارت «کربلائی نجفعلی» است پی ببرد چون علاوه بر پذیرش کسره زیر حرف ن ، حرف بعدی نیز که ج است به ش تبدیل شده است.
به امید اینکه نوادگان آن مرحوم و محققین آینده نسبت به جمع خاطرات زندگی و شکسته بندی او اقدام بایسته و شایسته کنند که داستان او و شکسته بندان و طبیبان و حکیمان دیگر زرقان بدون شک در حد یک سریال تاریخی و علمی و فرهنگی جاذبه و زیبائی و نکات آموزنده و روحبخش دارد. خدایش بیامرزاد/ والسلام. محمد حسین صادقی