انتشارات هدهد

hodhod publication

انتشارات هدهد

hodhod publication

انتشارات هدهد

بسم الله الرحمن الرحیم
«لَهُمُ البُشری فِی الحَیوٰةِ الدُنیا و فی الاخره، لا تبدیلَ لِکلماتِ الله ، ذالک هُوَ الفُوْزُ العَظیم» (یونس 64) آنها را پیوسته بشارت است هم در حیات دنیا (به مکاشفات در عالم خواب) و هم در آخرت (به نعمتهای بهشت). سخنان خدا را تغییر و تبدیلی نیست، این است فیروزی بزرگ.
=========================
اللّهُمَّ صَلِّ عَلی سَیِّدِنا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، مَا اخْتَلَفَ الْمَلَوانِ وَ تَعاقَبَ الْعَصْرانِ وَ کَرَّ الْجَدیدانِ وَ اسْتَــقْــبَلَ الْفَرْقَدانِ وَ بَلِّغْ روحَهُ وَاَرْواحَ اَهْلِبَــیْـتِهِ مِنَّا التَّحِیَّةَ وَالسَّلامِ.
بار خدایا بر آقای ما حضرت محّمد و آلش درود فرست به عدد اختلاف رنگها و به عدد سپیده صبحها و زردی غروبهایی که آمده و خواهد آمد و به عدد تکرار شب و روز و به تعداد ستاره هایی که طلوع می کنند و به محضر روح پیامبر اکرم و ارواح طیبّه اهل بیت او از طرف ما درود و سلام برسان.
========================
ارادتمند و ملتمس دعا : غلام غلامان اهلبیت
محمد حسین صادقی - مدیر انتشارات هدهد
شماره مجوز از وزارت ارشاد : ۹۹۹
مذهبی، آموزشی، هنر و ادبیات
09176112253
*************
هدهد ، پیام آور عشق و فرزانگی
مشاوره ، ویرایش و چاپ کتاب
افست - دیجیتال
**************
Mohammad Hossein Sadeghi
Manager of Hodhod Publication
Hodhodzar@gmail.com
00989176112253

رفراندوم عظیم، با شکوه و ماندگارعید فطر

يكشنبه, ۳ ارديبهشت ۱۴۰۲، ۰۱:۵۲ ب.ظ

در حسرت یک متر جا برای سجده/ این بهترین نمازی بود که نخواندم!

.

جمعیت قفل شده، جای سوزن انداختن نیست. صدای نورانی ذکر قنوت بالا می‌رود. جاماندگان ازصفوف نمازهم خوانی می‌کنند؛من هم هوایی می‌شوم،دستانم رابالا می‌برم وتکرار می‌کنم:اللهم انی....بقیه درادامه مطلب

به گزارش مشرق، دو سه سالی بود که مردم پایتخت از نماز عید فطر تهران به امامت رهبری محروم شده بودند. کرونا که آمد بسیاری از اتفاقات خوب را تعطیل یا محدود کرد؛ دیدارهای رهبری با مردم در مناسبت‌های مختلف یکی از آنها بود.

برای من که شاعرم و در دوران کرونا، طعم هجران دیدار رهبری در دیدار مرسوم به وقت نیمه ماه مبارک رمضان را چشیده‌ام، استمرار محرومیت نماز عید فطر، تلخ و البته دوچندان بود.

با برچیده شدن و مهار تقریبی کوید -۱۹، رمضان ۱۴۴۴ هم دیدار شاعران برقرار بود، هم نماز عید فطر. بعد از آن محرومیت تلخ و مستمر، امسال هم دیدار نیمه ماه رمضان با شاعران نصیبم شد، هم نماز عید فطر تا برای دومین بار در این ماه مبارک پشت سر رهبری نماز بخوانم؛ نمازی که البته با همه نمازها فرق داشت.

چند دقیقه هم دیرتر؛ اتفاقی نمی‌افتد!

ساعت ۶ صبح است. گوشی را دوباره به شارژ می‌زنم تا کمی جان بگیرد. کابل شارژرش خراب شده و دو روزی است با معضل مواجهم کرده است. موبایل باید به قدر احتیاط شارژ داشته باشد تا اگر نیاز به تصویربرداری بود، خاموش نشود. چند دقیقه‌ای که شارژ می‌شود خوابم به سراغم می‌آید. هشدار ساعت را روی ۱۹ دقیقه تنظیم می‌کنم تا مثلاً رأس ۲۰ دقیقه بیدار شده باشم.

نمی‌فهمم کی خوابم برده که هشدارها شروع می‌شود. ویبره اگرچه بیدارم می‌کند، اما آنقدر آرام و دلپذیر است که انگار با هدف چند دقیقه خواب بیشتر قلقلکم می‌دهد. مثل همه خلق خدا، نگاهی به ساعت می‌کنم و می‌گویم: «حالا چند دقیقه هم دیرتر! اتفاقی نمی‌افتد…»

یک ۱۹ دقیقه دیگر روی ساعت موبایل تنظیم می‌کنم و چشم‌ها را می‌بندم. این بار که چشم باز می‌کنم ساعت ۷ و بیست را نشان می‌دهد. متوجه هشدار نشده‌ام! انگار که آب سرد روی سرم ریخته باشند.

خیلی‌ها از همان ساعت ۵ صبح خودشان را مصلی می‌رسانند تا جای مناسبی پیدا کنند، حالا من چیزی به ساعت ۸ نمانده که تازه بیدار شده‌ام. آن هم نمازی که قرار است روایتش را هم بنویسم! ملالی نیست؛ استرس، همراه همیشگی خبرنگاران است.

با عرق سردی روی پیشانی و استرس دیر رسیدن یا حتی نرسیدن آماده می‌شوم، وضویی می‌گیرم و به خیابان می‌زنم. اینجا، تقاطع طالقانی-شریعتی خیلی خلوت است. حتی ماشینی نیست که سوار شوم. بعد از چند دقیقه معطلی بالاخره یک موتوری از راه می‌رسد. بدون اینکه سر قیمت چانه بزنم سوار می‌شوم؛ ۸۰ هزار تومان تا مصلی.

هم خیابان‌ها پر است؛ هم پیاده‌روها

موتوری راه مصلی را بلد نیست. من هم کلاً آدرس‌نابلد. دو سه باری می‌ایستد تا از روی نقشه نگاه کند، غری می‌زنم و می‌گویم: «این موتور و ماشین‌ها دارند می‌روند مصلی. بنداز پشت همین‌ها و برو». هندل می‌زند و گاز می‌دهد. کمی جلوتر به مصلی نزدیک می‌شویم، گرچه هنوز فاصله زیادی تا مصلی داریم، اما خیابان‌ها قفل شده‌اند. یک عده توی ماشین، یک عده روی موتور و یک عده هم پیاده و ساک به دست، سمت مصلی می‌روند. هم خیابان‌ها پر است، هم پیاده‌روها.

از همین حالا مشخص است که امسال با سال‌های قبل فرق می‌کند؛ مثل راهپیمایی روز قدس. ساعت تقریباً ۷ و ۳۵ دقیقه است. مسیر سخت‌تر و شلوغ‌تر شده است. مدام نگرانم که نکند به نماز نرسم. دو دل می‌شوم که شاید بهتر است بقیه مسیر را پیاده بروم اما بالاخره راهی پیدا می‌کنیم.

مقابل درب ۱۲ مصلی پیاده می‌شوم. پول نقد ندارم! هر کاری می‌کنم اینترنت هم یاری نمی‌کند تا کارت به کارت کنم. موتوری پیشنهاد رفتن تا یک عابربانک می‌دهد اما من دلم مثل سیر و سرکه می‌جوشد که به نماز نخواهم رسید. چیزی به نماز نمانده و هنوز جمعیت کرور کرور سرازیر مصلی می‌شود.

با همسر، فرزند، پدر، مادر، برادر و خواهر، شاید هم خاله و عمه و دایی و عمو؛ هر کسی کیسه‌ای به دست دارد و با قدم‌های کشیده به سمت نماز می‌شتابد. آنها مثل هم نگران‌اند که به نماز نرسند.

در حسرت یک متر جا برای سجده/ این بهترین نمازی بود که نخواندم!

از مصلایی که به سختی به آن رسیده بودیم دور می‌شویم تا عابربانک پیدا کنیم. نیست. ملتمسانه می‌گویم: «من به نماز نمی‌رسم. گزارش هم باید بنویسم. شماره‌ام را بزن، شماره کارتت را پیامک کن، بعد از نماز واریز می‌کنم». با کمی تردید و اندکی تلاش برای پیدا کردن عابربانک، بالاخره رضایت می‌دهد. نفس راحتی می‌کشم و برمی‌گردیم، اما راهی که آمده بودیم بسته شده… چاره‌ای نیست؛ باید بقیه راه را پیاده بروم!

می‌رسم به همان ورودی ۱۲. حالا ده دقیقه بیشتر تا نماز نمانده.

جمعیتی که قصد تمامی ندارد!

قبلاً هم مصلی را به وقت نماز عید فطر دیده بودم، اما این جمعیت را نه! تا چشم کار می‌کند از آخر خیابان زن و مرد و پیر و جوان است که می‌آید. انگار جمعیت قصد تمامی ندارد!

اطراف مصلی طوری شلوغ است که جمعیت توی هم قفل می‌شود. یک عده مجبور می‌شوند همان جایی که هستند بنشینند؛ اما برخی هم اطراف صف‌های نماز در شلوغی ناچار مانده‌اند. خانم‌ها یک طرف، آقایان یک طرف. توی پیاده‌روها و وسط خیابان، روی چمن‌ها و کنار درخت‌ها، همه جا آدم ایستاده است. نه راه پیش داریم نه راه پس. نه می‌توانیم همان‌جا که هستیم سجاده بیندازیم و آماده نماز شویم، نه می‌توانیم پیش‌روی کنیم و خودمان را به آخر صف برسانیم. اصلاً آخر صف کجاست؟

یک نفر جلوی ورودی ۱۲ مصلی ایستاده و یک بلندگوی دستی دستش گرفته: «مردم عزیز ما شرمنده شما شدیم. جا نیست. داخل مصلی پر است! اگر می‌توانید از همان کنار گوشه‌ها راه‌تان را باز کنید و بروید بالا». مردمی که در ازدحام قفل شده‌اند دوست دارند به حرف‌هایش گوش کنند ولی راهی برای رفتن ندارند.

با این همه ازدیاد جمعیت و اذیت شدن مردم، کسی به کسی غر نمی‌زند؛ کسی دیگری را هل نمی‌دهد؛ تکّه نمی‌اندازد. نهایت واکنشی که از سمت مردم می‌بینم خنده و مزاحی است که نثار مرد بلندگو به دست می‌کنند! بالاخره امروز عید و وقت حال خوب است…

در حسرت یک متر جا برای سجده/ این بهترین نمازی بود که نخواندم!

مرد از پشت بلندگو با محبت خالصانه‌ای می‌گوید: «شما امروز ما را شگفت‌زده کردید. ماشاالله به شما مردم. ماشاالله به شما که همیشه حضورتان به موقع و دشمن‌شکن است…» و میان تحسین‌ها خواهش‌مندانه از آنها می‌خواهد به سمت مصلی نیایند: «اگر می‌توانید از کوچه‌های اطراف دور بزنید و خودتان را به بالای خیابان برسانید. خدا خیرتان دهد».

ما که وسط خیابان و بین صفوف خانم‌ها و آقایان گیر کردیم و روی جدول‌های بین خیابان ایستاده‌ایم، به حرف مرد بلندگو به دست خنده‌مان می‌گیرد! آخر چطور برویم بالای خیابان؟!

در حسرت یک متر جا برای سجده رفتن...

نماز شروع می‌شود. باورم نمی‌شود. نه فقط من، بلکه تمام جمعیتی که پشت درهای مصلی هستند جایی پیدا نکرده‌اند. گرچه قامت نماز بسته شده اما جمعیت زیادی هنوز به دنبال صفی برای پیوستن می‌گردند. دو طرف خیابان هم عده‌ای سجاده انداخته‌اند، حتی دور تا دور آنها هم جمعیتی ایستاده که جایی برای ایستادن و نشستن پیدا نکرده‌اند.

مرد بلندگو به دست داد می‌زند: «صف خانم‌ها متصل نیست.» یک لحظه همه شک می‌کنند که اصلاً صف‌شان به صف اصلی وصل شده یا نه، ولی هیچکس از چیزی مطمئن نیست، پس به نماز می‌پیوندند.

در حسرت یک متر جا برای سجده/ این بهترین نمازی بود که نخواندم!

من و تمام جمعیتی که صفی برای نماز نصیب‌شان نشده به کسانی که زیر لب ذکر نماز را می‌خوانند غبطه می‌خوریم. کماکان مردم برای خودشان جایی دست و پا می‌کنند و قامت می‌بندند.

من؟ من وسط خیابان، روی جدول‌ها، کنار درخت‌ها و روی سبزه‌های نصفه و نیمه ایستاده‌ام و با حسرت جمعیت را نظاره می‌کنم. چه آنها که جای مطمئنی تو صف‌ها دارند چه دیگرانی که هرجوری بوده خودشان را جا کرده‌اند و به نماز پیوسته‌اند. نماز به رکوع می‌رسد. حالا دیگر مطمئن می‌شوم که امسال خبری از نماز عید فطر نیست...

تماشای جبروتِ «و اهل الجود و الجبروت»

فقط من نیستم که حسرت به دل ماندم. اطرافم را می‌بینم که آدم‌های زیادی مثل من دارند مثل سیر و سرکه می‌جوشند. حتماً آنها هم با سختی بسیار و احتمالاً از راه‌های دور به مصلی آمده‌اند تا بعد از سی روز بندگی، پشت سر رهبری نماز عید فطرشان را اقامه کنند؛ اما حالا مثل جامانده‌ها ایستاده‌ایم و داریم هم‌خوانی باشکوه «اللهم اهل الکبریاء و العظمه، و اهل الجود و الجبروت…» نمازگزاران را می‌شنویم.

نمی‌توانم پنهان کنم که چقدر از اینجا ماندن دراماتیک ناراحتم. به دور و برم نگاه می‌کنم؛ من و مردمی که وسط جمعیت گیر افتاده‌ایم و نه راه پیش داشتیم، نه راه پس، مثل غم‌زده‌ها، دسته‌جمعی، ایستادیم به تماشای نماز عید فطر برادران و خواهران‌مان.

لحظات اول بغض بود و دلتنگی و ناراحتی. اما کم کم حس‌ها عوض شد. تماشای همخوانی ذکر قنوت نماز عید فطر از چنین جمعیتی از بالای جدول‌های وسط خیابان یک حال دیگری داشت؛ حس و حالی باورنکردنی.

می‌توانستی سر بچرخانی و تنوع آدم‌ها را ببینی. پیرمردها و پیرزن‌ها، پدر و مادرهایی که نوزادهایشان را روی سجاده نمازشان گذاشته‌اند و بچه‌هایی که کنار پدر و مادرشان قنوت گرفته و مشق بندگی می‌کنند.

این بهترین نمازی بود که نخواندم!

کم کم ما که از نماز جا مانده بودیم هم شروع کردیم به خواندن دعای قنوت. «اللهم اهل الکبریاء والعظمه، و اهل الجود والجبروت، و اهل العفو والرحمه…». بعضی‌ها که نماز نمی‌خواندند جوری قنوت را هم‌خوانی می‌کردند که انگار وسط نمازند.

کمی جلوتر از من چند خانم ایستاده بودند که اندوه جا ماندن از نماز در صورت‌هایشان هویدا بود، ولی حالا که از فیض نماز جماعت محروم بودند، از فیض این هم‌خوانی باشکوه خود را محروم نمی‌کنند.

جاماندگان طوری ذکر را می‌خواندند که من هم هوایی می‌شوم. ناخودآگاه دستانم را بالا بردم و همراه با جمعیت تکرار کردم: «اللهم انی اسئلک خیر ما سئلک نه عبادک الصالحون».

با دیدن جمعیت و صدای نورانی مردم، احساس کردم من هم بین صفوف هستم. انگار من هم نماز عید فطر می‌خوانم. یک لحظه در دلم گفتم: «این بهترین نمازی بود که نخواندم…»

به جبران دیداری که قسمت نشد

وسط نماز چشم می‌چرخاندم تا آدم‌ها را بهتر ببینم. بچه‌ها را! پسرها و دخترهای کم‌سن و سالی که قنوت گرفته بودند و سعی می‌کردند کلمات را درست ادا کنند. دخترکی هفت هشت ساله را دیدم که خیلی خوب دعای قنوت را می‌خواند. طوری کلمات را ادا می‌کرد که انگار حسابی مسلط است. نماز که تمام شد، سراغش رفتم. بعد از اینکه با «ماشاالله» تحسینش کردم، پرسیدم: «عمو جان؛ چقدر خوب دعای قنوت را می‌خواندی. از کجا یاد گرفتی؟» دخترک محجوب و مؤدب سری تکان داد و تشکر کرد.

مادرش جواب داد: «دخترم خیلی دوست داشت توی دیدار با رهبری و جشن تکلیف دختران حضور داشته باشد. وقتی تصاویر دیدار دختران با رهبری را دید، می‌گفت کاش من هم پشت سر آقا نماز می‌خواندم. ما که دیدیم خیلی دوست دارد پشت سر رهبری نماز بخواند، به او گفتیم ان‌شاالله امسال رهبری نماز عید فطر را می‌خوانند و به خواسته‌ات می‌رسی. قول دادیم که هرطور شده خودمان را به نماز عید فطر برسانیم. آنقدر شوق نماز عید فطر پشت سر رهبری را داشت که عهد کرد دعای قنوت را یاد بگیرد».

دخترک با لحنی کودکانه و دوست‌داشتنی دنبال حرف مادرش می‌گوید: «من آقا رو خیلی دوست دارم. از وقتی دخترهای کوچک را دعوت کردند و برایشان صحبت کردند و به‌شان هدیه دادند، بیشتر دوست‌شان دارم. خیلی دلم می‌خواست من هم توی آن دیدار بودم، ولی نشد. حالا آمدم که پشت سرشان نماز بخوانم.»

حق داشت. دیدار اخیر رهبر با دخترهای تازه به سن تکلیف رسیده به یاد ماندنی بود به قدری که تصاویرش برای مرد و زن و پیر و جوان حسی از جنس حسرتی شیرین به بار آورده بود؛ این دخترک که جای خود داشته و دارد.

در حسرت یک متر جا برای سجده/ این بهترین نمازی بود که نخواندم!

با آب و تاب ادامه می‌دهد: «برای اینکه نمازم را درست بخوانم، دو هفته تمرین کردم تا ذکر نماز را یاد بگیرم. برای همین هم بدون اینکه کاغذ توی دستم بگیرم دعا را خواندم».

راست می‌گفت. بدون کاغذ ذکر را به خوبی تکرار می‌کرد. حیف که نشد وسط آن شلوغی عکس و فیلم بگیرم. راستش می‌ترسیدم از فشار جمعیت گوشی زمین بیفتد و سر یک سال مجبور شوم دوباره گوشی جدید بخرم… حیف!

خطبه شیرین دوست…

بلافاصله بعد از نماز عده‌ای بلند شدند تا بروند. اول خورد توی ذوقم؛ اما دیدم حق دارند. صدای خطبه به هیچ‌وجه به بیرون از مصلی نمی‌رسد. برگزارکنندگان نماز عید با خودشان چه فکری کرده بودند که برای بیرون مصلی بلندگویی تدارک ندیده بودند؛ خدا می‌داند.

تنها صدایی خفیف از داخل مصلی به بیرون می‌آمد که سر و صدای جابجایی جمعیت آن را کاملاً محو می‌کرد. چاره‌ای نبود؛ نشستم و منتظر ماندم؛ بلکه فرجی شود. بالاخره باید خطبه‌های بعد از نماز را شنید، نماز عید فطر بدون شنیدن خطبه به نظرم ناقص است.

من که طعم شیرین بهترین نماز عید فطر عمرم را چشیده بودم، دوست داشتم خطبه‌ها را هم مثل نماز نوش جان کنم. دو سه دقیقه‌ای نگذشته بود که بلندگوی دستی جلوی ورودی ۱۲ شروع به پخش صدای خطبه‌ها کرد. از هیچ بهتر بود…

در حسرت یک متر جا برای سجده/ این بهترین نمازی بود که نخواندم!

حالا می‌شد صدای رهبری را شنید. همان‌جا که ایستاده بودم، روی جدول‌های وسط خیابان نشستم. مردم که دیدند مشکل صدا حل شده، متوقف شدند و دوباره سجاده‌ها را پهن کردند.

گرچه تجربه ثابت کرده خطبه‌های بعد از نماز عید فطر معمولاً کوتاه و مختصرند؛ اما این خطبه شنیدن دارد. ولی هرچه از دوست رسد نیکوست...

کام شیرین‌تر نمازگزاران

بعد از تبریک عید سعید فطر به امت اسلامی و مردم کشورمان، اولین نکته‌ای که رهبری بیان کردند، درباره «تقویت اراده‌ها» در ماه مبارک رمضان بود. ایشان از مردم و مسئولان خواستند که این اراده تقویت‌شده را به کار بگیرند و در جهت رفع مسائل کشور از آن استفاده کنند.

رهبری دولت و قوه قضائیه و مجلس را به هم‌افزایی توصیه کردند و از آنها خواستند از حاشیه‌ها دوری کرده و بر حل مسائل تمرکز کنند. ایشان راه‌حل مشکلات کشور را همدلی و اتحاد خواندند و بار دیگر برای تاکید بر ضرورت وحدت، از مردم و مسئولان کشور خواستند با مهربانی و زندگی مسالمت‌آمیز گروه‌های مختلف در کنار هم، از تفرقه و اختلاف جلوگیری کنند.

نکته دیگری که مقام معظم رهبری به آن اشاره کردند شکست نظامی دشمن در منطقه بود. ایشان «تزویر، تحریف، دروغ‎گویی، وسوسه، تحقیر و بدبین‌کردن ملت‌ها به توانایی‌های خود» را از روش‌های غیرنظامی دشمنان برای شکست امت اسلامی و ملت‌های منطقه دانستند و از همه خواستند در مقابل راهبردهای جدید دشمن، آرایش تازه بگیرند و دشمن را همچون عرصه نظامی در این عرصه‌ها نیز شکست دهند.

آخرین نکته‌ای که رهبری بیان کردند که در عید سعید فطر کام دل نمازگزاران را شیرین کرد، وعده شکست دشمنان مردم ایران و امت اسلامی بود. ایشان با قوت قلب و آرامشی پرطمأنینه درباره سرنوشت محتوم دشمنان مردم ایران فرمودند: «ملت هوشمند و توانای ایران که تا امروز همه توطئه‌های دشمنان خود را به شکست کشانده، بعد از این هم به حول و قوه الهی، آنها را ناکام و سرخورده خواهد کرد».

در حسرت یک متر جا برای سجده/ این بهترین نمازی بود که نخواندم!

آخرین جملات رهبری که وعده‌ای الهی و آرزوی همه مسلمانان، مستضعفان، مظلومان و ستم‌دیدگان است، بار دیگر کام‌مان را شیرین کرد و صدای تکبیر نمازگزاران رساتر از قبل به گوش رسید.

ببخشید اگر کم و کسری بود…

دیگر از حسرت خبری نبود؛ با حال خوبی از لبه جدول بلند شدم و به راه افتادم. در مسیر برگشت، بهجت و نشاط و آرامشی در صورت تمام نمازگزاران دیدم که حالم را خوش‌تر می‌کرد. هر چند قدم صدایی از گوشه‌ای شنیده می‌شد که «دیدی جمعیت امسال چقدر زیاد بود؟»، یا «من هرسال نماز عید فطر را می‌آیم. امسال واقعاً جمعیت زیاد بود». در دلم می‌گویم: «واقعا باید این حضور نورانی را شکرگزار بود.»

هنوز از ورودی ۱۲ مصلی زیاد دور نشده بودیم که مرد بلندگو به دست دوباره شروع به تشکر از مردم و حضور غیرقابل پیش‌بینی آنها کرد؛ منتها این بار بیشتر از قبل و با مهربانی بیشتر. میان حرف‌هایش، جمله‌ای گفت که جمعیت به یکباره خندید: «ببخشید اگر کم و کسری بود!». من که مثل دیگران نمی‌توانستم خنده‌ام را پنهان کنم، بلند داد زدم: «یادت باشد فقط سرریز نیاوردید!».

۰۲/۰۲/۰۳
انتشارات هدهد - Hodhod publication

ارسال نظر

تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.